گوگد، روستائی در یک فرسخی شهرستان گلپایگان، مهد پرورش عالمان بزرگی است .
سالها پیش در این روستا بزرگمردی پاکدل و پرهیزگار، عالمی عامل و سیدی بزرگوار به اسم سید محمد باقر می زیست. آقا سید محمد باقر در بین مردم آن سامان معروف به زهد و تقوی و فضیلت بود.
آقا سید محمد باقر امام دارای چهار فرزند دختر بود، ولی از داشتن فرزند پسر محروم بود و از دست تقدیر هشت پسر ایشان قبل از تولد مرجع بزرگ از دنیا رفته بودند و داغ حسرت بر دل وی مانده بود.
عاقبت بارقه ای از نور ولایت از وادی مقدس ناحیه امام هشتم علیه السلام بر قلب وی تابید. و همه احساسات او را تحت تأثیر خود قرار داد و در آقا سید محمد باقر امام عزم سفر به آن آستان مقدس را بوجود آورد. بی درنگ بار سفر مولی الموالی امام هشتم علیه السلام را با زاد صفای اخلاص بر راحله توکل بربست و با پای پیاده خود را بدان آستان مقدس رسانید و از حضرت خواست که به إذن الله پسری به او مرحمت نمایند که موجب روشنی چشم او، و برکت و عزت اسلام و مسلمین باشد.
در پی این توسل در همین سفر یکی از صبیه های ایشان در عالم رؤیا مشرف به حضور حضرت رضا و امام جواد علیهما السلام می شوند. بعد مشاهده می کنند که حضرت جواد علیه السلام رفت و امام رضا علیه السلام ماند. سید محمد باقر، خواب را چنین تعبیر کردند که خداوند دو پسر به ایشان می دهد که اولین آنها رضا، می ماند ولی دومیش از دنیا می رود، و همین طور هم شد! و در هنگام تولد فرزند دوم، مادر و پسر هر دو از دنیا می روند.
در هشتم ذی القعده سال 1316 ق در خانه سید محمد باقر امام ستاره ای پر فروغ درخشید و خانه پر از صفا و معنویت او به نور جمال کودکی منور گردید که موجب شادی تشنگان علم و فضیلت شد.
پدر چون این فرزند را کرامتی از سوی امام هشتم علیه السلام می دانست و از طرفی ایشان در ایام ولادت علی بن موسی الرضا علیه السلام متولد گردیده بود (ولادت امام رضا یازدهم ذی القعده سنه 148هـ.ق ) این مولود مبارک را «محمد رضا» نامیدند و لقب او را «هبة الله» قرار دادند، ( چرا که او یک موهبتی بود از طرف خدا و این موهبت مختص پدر نبود بلکه رحمتی بود بر تمام مسلمین عصر) و کنیه وی را «ابوالحسن» انتخاب کردند. سید محمد باقر حتی در نامگذاری فرزندش هم از آداب و رسوم خاندان رسالت و ائمه طاهرین(ع) تبعیت کرد و برای فرزندش علاوه بر اسم، کنیه و لقب را هم برگزید.
پس از مراسم نامگذاری، پدر دست به آسمان بلند کرد و در حق فرزند دعائی نمود و آن را در پشت صحیفه سجادیه در ذیل تولد ایشان این چنین نوشت:
« اللهم طوّل عمره، و وسع رزقه، و اجعله من العلماء العاملین بفضلک و کرمک یا ارحم الراحمین »
( خدایا عمر فرزندم را طولانی کن و بر وی وسعت روزی مرحمت فرما. و او را از علماء عاملین و با تقوی قرار ده خدایا این خواسته های ما را با فضل و بزرگواریت عطا فرما ای رحم کننده ترین رحم کنندگان )
که این سه دعا در حق فرزندش به استجابت رسید.
مادر ایشان مرحومه خانم «هاجر» بود، ایشان سه ساله بود که تنهائی را لمس کرد و مادرش در سال 1319 به هنگام وضع حمل از دنیا رفت. و زندگی را بدون عنصری با محبت و با عطوفت به نام مادر گذراند.
مرجع بزرگ شیعه در خانه ای پرورش یافت که زهد و تقوی و علم در آن موج می زد.
در سن 9 سالگی شاهد رحلت مدافع و تکیه گاه بزرگ خود شد. و پدر را دست تقدیر از وی گرفت و لباس یتیمی را بر وی پوشاند. پدر رفت و فرزند را به امید خدا سپرد.
اولین شالوده فکری او در زمان حیات پدر در همان گوگد منعقد شد. ایشان در حیات پدر خویش تحصیلات اولیه را شروع کرده و به فراگیری و خواندن و نوشتن و قرائت قرآن پرداخت. و به سفارش پدر کتاب «حیاه القلوب» مجلسی را در مکتب پیش استاد فرا گرفت.
پس از فراغت از مکتب فصل تازه ای در حیات ایشان پیش آمد. و ایشان مشغول به فراگیری مقدمات علوم اسلامی شد و کتاب «نصاب الصبیان» را در محضر مرحوم آیت الله محمد تقی گوگدی شروع کرد اما چون این استاد دو شاگرد بیشتر نداشت که یکی محمد رضا گلپایگانی و دیگری فرزند استاد بود به خاطر از دنیا رفتن فرزند استاد کتاب نصاب به پایان نرسید. و این درس تعطیل شد.
به خاطر استعداد قوی و ذوق سرشار تحصیلات ابتدائی نتوانست پاسخگوی طبع بلند ایشان باشد. روی این جهت ایشان بار سفر به گلپایگان را بست و چند سالی در آنجا مشغول به تحصیل شد. در اثناء این سالها سفری هم به خوانسار می کنند و چند ماهی و شاید نزدیک به یک سال در مدرسه علمیه خوانسار به تحصیل می پردازند.
ایشان در این مدت در مدرسه گوهر خانم (دختر شاه سلیمان صفوی) ساکن بوده اند خودشان در مورد این سفر می فرمودند:
« بلوغ من در خوانسار واقع شد و یاد دارم که آن ایام سخن از رساله علمیه مرحوم سید محمد کاظم یزدی بود که تازه منتشر شده بود ».
خود ایشان فرموده بود:
« این دوران، زمان سختی برای من بود از یک سو پدرم را از دست داده بودم و از سوی دیگر گرانی شدید من و بستگان را تحت فشار قرار داده بود عصر جمعه مقداری نان محلی برداشته و پیاده روانه گلپایگان می شدم و در منزل خویشان می ماندم در طول هفته درس می خواندم عصر چهارشنبه دوباره به سوی « گوگد» مراجعت می کردم ».
پس از خواندن دروس سطح در شهر گلپایگان شهرت و آوازه حوزه علمیه اراک که با مهاجرت آیت الله العظمی حائری رونق خاصی پیدا کرده بود به گوش آقا سید محمد رضا می رسد.
ذوق سرشار و حرص به تحصیل علم در ایشان عزم هجرت به آن دیار را ایجاد می کند. روی این جهت تصمیم می گیرند به اراک بروند. در پی این تصمیم در اوایل سال 1336 قمری به آن شهر مهاجرت می کنند و در مدرسه آقا سید ضیاء الدین اراک مشغول تحصیل می شوند.
اواخر زمستان 1300 هـ.ش آیت الله العظمی حائری و فرزندش آیت الله شیخ مرتضی حائری به همراه آیت الله محمد تقی خوانساری به قصد زیارت حضرت معصومه علیها السلام از اراک به سمت قم حرکت کردند.
به خاطر درخواست مردم و علمای قم از آیت الله حائری ایشان رحل اقامت در قم می افکنند. و به دنبال اقامت استاد در قم آیت الله گلپایگانی و جمعی دیگر به دعوت رسمی استادشان آیت الله حائری به سوی قم حرکت می کنند و پس از آمدن به قم در مدرسه فیضیه ساکن می شوند و به تحصیل خود در محضر آیت الله حائری ادامه می دهند.
تا سال 1355 هـ ق از محضر آن مرد بزرگ استفاده می کنند. تا اینکه توان استنباط و ذوق سرشار فقهی ایشان شکوفا می شود و به درجه فقاهت دست می یابند.
ایشان با اینکه آن موقع بیش از 24 سال نداشته در درس مرحوم حاج شیخ یکی از شاگردان مبرز وی بود که همواره اشکالات وی مورد توجه استاد قرار می گرفت.
اساتید ایشان به دو دسته تقسیم می شوند. دسته اول: اساتید اصلی.
دسته دوم: اساتید مقطعی.
اساتید اصلی ایشان عبارتند از مرحوم سید محمد حسن خوانساری ، آیت الله ملا محمد تقی گوگدی گلپایگانی، مرحوم آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم.
از خصوصیات بارز درس آیت الله حائری این بود که درس خویش را با ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام شروع می کرد. و با این وسیله محبت و عشق اهل بیت علیهم السلام را در دل شاگردان بارور می ساخت.
روی همین جهت است که به هر کدام از شاگردان مکتب ایشان نگاه کنیم همچون استادشان شیفته و شیدای خاندان عصمت و طهارت و از دلباختگان واقعی امام حسین علیه السلام هستند.
ایشان حدود 19 سال در درس آیت الله حائری شرکت کردند.
آیت الله حاج شیخ مرتضی اردکانی- صاحب کتاب غنیه الطالب فی شرح المکاسب ـ نقل کرده اند که مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم با پدرم آشنائی کامل داشتند. بدین مناسبت به من هم لطف خاصی داشت لذا گاهی به محضرشان مشرف می شدم روزی در حضورشان بودم که دو سید جوان وارد شدند و آقا نسبت به آنها بسیار احترام نمود پس از رفتن آنها از حاج شیخ پرسیدم که اینها چه کسانی بودند که اینقدر احترام می نمودید؟
فرمودند: اینها دو نفر مجتهد عادل می باشند، یکی سید احمد خوانساری و دیگری سید محمد رضا گلپایگانی می باشند.
آیت الله حائری در جواب افرادی که از ایشان می خواستند که آقای گلپایگانی را به اراک بفرستند تا عهده دار امور شرعی آنجا باشد فرموده بودند:
« من می خواهم او را آقای دنیا بکنم شما می خواهید او را آقای اراک کنید؟ »
اما اساتید مقطعی ایشان عبارتند از:
- آیت الله محمد باقر گلپایگانی(ره)
- آیت الله محمد رضا اصفهانی نجفی(ره)
- علامه نائینی (ره)
- علامه محمد حسین اصفهانی(ره)
- آیت الله العظمی بروجردی(ره)
- محقق عراقی(ره)
- مرجع بزرگ شیعه آقا سید ابوالحسن اصفهانی (ره)
تمام اساتید مقطعی ایشان از فقهای بزرگ شیعه هستند.
1. اجازه مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره)
این اجازه در دوران اختناق و فشار رضا شاه خائن صادر شده و در آن اجازه تصریح به اجتهاد ایشان شده است. و این اجازه برای مسئولین دولتی آن روز فرستاده شد.
2. اجازه مرحوم حاج آقا رضا مسجد شاهی
ایشان که از اساتید مقطعی آیت الله گلپایگانی به شمار می روند اجازه روایتی به ایشان داده بودند. و به فرموده خود آقا: این اجازه به درخواست ایشان نبوده بلکه خود مرحوم حاج آقا رضا مسجد شاهی چون اعتقادی به ایشان پیدا کرده بودند خودشان اجازه روائی مفصلی را مرقوم فرموده بودند.
3. اجازه روائی از محدث قمی
وی عالم جلیل القدر و حدیث شناس معروف در قرن حاضر بود. و از مشایخ (اساتید) روائی آیت الله گلپایگانی می باشند.
عاقبت بر اثر تلاشهای استادش با اینکه هنوز 24 سال از بهار عمرش سپری نشده بود به درجه اجتهاد نائل شد.
به فرمایش خود ایشان:
« هنگامی که 24 سال داشتم مطلبی را از شیخ عبدالکریم سؤال کردم. مرحوم حائری در پاسخ فرمود: به خدا قسم تو مجتهد هستی و باید به نظر خودت عمل کنی. »
ایشان تنها به نبوغ فکریش تکیه نمی کرد بلکه دائماً در تتبع و تحقیق بود. و لحظه ای از افزودن بر اندوخته های علمیش غافل نبود؛
به فرمایش آیت الله واصف:
وقتی نبود که ایشان مشغول عبادت یا تدریس و یا خدمت نباشد، تمام وقت ایشان مشغول به درس و بحث و جواب دادن به سؤالات و مسائل شرعیه و کارهای حوزه علمیه و مسجد و مدرسه بودند....»
خودشان می فرمودند:
« در دوران جوانی و ایام تحصیل، سخت مشغول درس و بحث بودم بطوری که تمام اوقاتم مستغرق در تحصیل بود و بر اثر این مداومت و جدیت چنان شده بودم که حتی در خواب هم اشتغال داشتم.
به این صورت که تا خواب می رفتم جلسه درس مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم و یا جلسه مباحثه با رفقا بخوابم می آمد و می دیدم که مشغول مباحثه می باشم و گاهی مطالبی که در عالم رؤیا رد و بدل می شد یادم می ماند.
مورد استفاده ام قرار می گرفت و خلاصه از مباحثات حالت خوابم نیز استفاده می کردم کم کم بقدری این حالت شدت یافت که حتی روز هم اگر می خوابیدم این حالت پیش می آمد لذا تصمیم گرفتم که دیگر، روزها نخوابم شاید شب درست خواب بروم.
مدتی بر این منوال گذشت روزی در اثنا مباحثه، ناگهان دردی را در ناحیه سرم احساس کردم گویا میله ای در مغزم فرو کرده باشند. لذا زود برخاستم به طرف صحن مطهر حضرت معصومه (س) رفتم اتفاقاً به دکتری که در آن ایام برای تولیت آورده بودند برخورد کردم.
حال خود را به او گفتم او گفت: حالا فعالیت علمی و درس خود را کم کن و انصرافی پیدا کن. خدا می خواست ایام تعطیلی که در پیش است من آن ایام را به استراحت بپردازم »
اهتمام ایشان به تحصیل به حدی بود که مشکلات هم سد راه ایشان نمی شد. و فقر و تنگدستی و کسالت و بیماری هیچکدام نتوانستند بر اراده بلندش فائق آیند، و او را از تحصیل منصرف نمایند دوران تحصیلش در گلپایگان مصادف با ایام قحطی و فقر در ایران بوده، به طوری که ایشان مجبور می شوند بسیاری از اثاث البیت را برای تهیه نان بفروشند.
می فرمودند:
« مواردی پیش می آمد که روزها را تنها با یک عدد بادام سپری می کردم. »
آیت الله کریمی جهرمی نقل می کنند:
در روز شانزدهم ذی القعده سال 1402 در مجلس درس که به مناسبت بیماری و کسالتشان در منزل منعقد بود، فرمودند:
« در دورانی که در مدرسه فیضیه طلبه بودم دچار کسالت و بیماری شدم استادم مرحوم آیت الله العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری رحمة الله علیه شبها برای تدریس، در مدرسه فیضیه حضور می یافتند من که آن شب از شدت کسالت و تب نمی توانستم حرکت کنم به رفقا گفتم: مرا ببرید به کلاس درس و با لحاف پشت منبر درس بخوابانید تا از فیض درس ایشان محروم نمانم. »
آیت الله اشتهاردی روزی در درس اخلاقش می فرمودند:
روزی آیت الله گلپایگانی که در مدرسه فیضیه درس می گفت بعد از درس با عجله رفتند، و عذر خواهی کرده و فرمودند:
« می خواهم به اول درس آیت الله بروجردی برسم و اول درس از دستم نرود ».
در آن روزی که به خاطر بیماری ایشان درسش در منزل منعقد شده بود: فرموده بودند: « با اینکه الان چنین مبتلا شده ام درس را شروع کردم تا نصیحتی باشد برای دیگران که به مجرد عذر بیماری یا غیر آن درس را تعطیل نکنند زیرا امروز جهان بشریت شدیداً نیازمند عالم و مجتهد داناست. »
با وجود چنان پشتکار و سرسختی در تحصیل علم، ایشان استعداد قوی، و خوش فهمی و نبوغ سرشاری داشت. چنانکه با اینکه هنوز 21 سال از بهار عمرش نگذشته بود در درس فقه و اصول مرحوم آیت الله حائری شرکت می نمود. از شاگردان مبرز درس ایشان به شمار می رفت. و پیوسته مورد توجه استاد بود. به گونه ای که خودشان می فرمودند:
« آقای [میرزا محمود] آشتیانی که تقریرات درس مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم را می نوشت گاهی که در درس مطلبی برایشان درست روشن نمی شد. و یا اشکالی داشتند از مرحوم خوانساری یا از من سؤال می کردند. و با ما در میان می گذاشتند. »
ایشان در درس اساتیدش خصوصاً شیخ عبدالکریم ایراد و اشکال می کردند. و استاد نیز به ایرادات ایشان توجه داشتند.
وقتی از خود آیت الله گلپایگانی سوال شده بود آیا در درس آیت حائری اشکال می کردید؟ فرموده بودند:
« آری من و آقا حاج سید محمد تقی خوانساری و آقای حاج میر سید علی یثربی و آقای اراکی در درس ایشان اشکال می کردیم. »
قابل توجه است که اشکالات مرحوم آیت الله گلپایگانی و امثالش یک اشکالات عمیق و اساسی بود که حتی گاهی موجب تغییر مبنای استاد می شد. و روی همین جهت بود که اشکالاتشان مورد توجه استاد بود، و وقتی ایشان می خواست اشکال کند استاد ساکت می شدند تا همگان اشکال ایشان را بشنوند که چه بسا اشکال ایشان موجب می شد که عده ای مطلب را بهتر بفهمند.
خود آیت الله گلپایگانی روزی به مناسبتی در مورد نحوه اشکال کردن فرموده بودند:
« من خودم در حوزه درسی استادمان آقای حاج شیخ عبدالکریم حرف می زدم و اشکال می کردم ولی مطلب را اول با خودم بازگو می کردم اگر خودم می توانستم جوابی برای مطلب پیدا کنم و رفع اشکال نمایم، نمی گفتم. بلی اگر جوابی برای آن نمی یافتم آنگاه مطرح می کردم. »
آیت الله گلپایگانی بیش از هفتاد و پنج سال سابقه تدریس داشت که بیش از 60 سال آن مربوط به تدریس دروس خارج فقه و اصول بوده است.
مرحوم آقا بزرگ تهرانی می نویسد:
هو الیوم من العلماء الفضلاء فی قم و من المدرسین المشاهیر بها.
( ایشان امروز از علماء با فضیلت قم و از مدرسین مشهور در آن شهر می باشد.)
ایشان از نظر علمی در زمان آیت الله بروجردی یکی از استوانه های بزرگ علمی حوزه علمیه قم به شمار می رفتند و در همان زمان سه تا درس خارج تدریس می کردند.
در بالا بردن جنبه علمی و معنوی طلاب از هیچ فعالیتی فروگذار نبودند، به طوری که فرموده بودند:
« خدا را شاهد و گواه می گیرم که با مشاهده بعضی از طلاب که به درس و بحث اهمیت نمی دهند از شدت غصه تب می کنم ».
اهتمام ایشان به تدریس به حدی بود که حتی بیماری و کسالت موجب نمی شد که ایشان درس را تعطیل کنند. در سالی که پای ایشان شکسته بود با این حال درس را تعطیل نکردند و فرمودند:
« از درس رفتن محرومیم ولی الحمدالله از درس گفتن محروم نیستیم »
در منزل درس می گفتند، در اول درس تذکر دادند که من با اینحال درس را تعطیل نکردم تا درسی باشد برای دیگران که به خاطر امر جزئی درس را تعطیل نکنند. آنچنان جدیت و پشتکار کم نظیری در این راه داشتند که حتی فوت فرزندشان موجب تعطیلی درس ایشان نشد. یکی از شاگردان ایشان نقل نموده:
« در زمان حاج شیخ عبدالکریم حائری روزی آیت الله گلپایگانی از وقت مقرر مقداری دیرتر تشریف آوردند. در مورد تأخیر معذرت خواهی کرده و فرمودند؛ کودک پنج ساله ای داشتم که در حوض دچار خفگی شده بود و من مشغول تجهیز و کفن و دفن او بودم. روی این جهت کمی دیر شد! »
آیت الله مکارم شیرازی در مورد درس ایشان می فرمایند:
« در مکتب فقهی ایشان سه تا مطلب خیلی جلب توجه می کرد:
اول: عمق نظر ایشان بود.
دوم: مسأله استقلال فکری ایشان است.
سوم: احاطه بود. ایشان حضور ذهن داشت و احاطه داشت و یک مسأله که می گفت با مسائل
سفر دوم به مکه
سفر دوم ایشان به مکه در سال 1385 هجری قمری با هواپیما از ایران به جده صورت گرفت و چون این مسافرت در زمان مرجعیت و زعامت ایشان بود، از جهات مختلف قابل توجه می باشد ، مخارج این سفر را شخص محترم و متدینی از اهالی قزوین به نام مرحوم حاج محمود کیال بانی شدند.
ایشان در این سفر زیارتی با علم و کیاست خویش موجب ترویج آئین مقدس جعفری شد و توانست اتهامات زیادی را که به شیعه جعفری نسبت می دادند برطرف سازد.
در این سفر با مذاکراتی که ایشان با امیر مدینه داشت توانست برخی از آن نسبتهای ناروائی که بر شیعه روا داشته بودند بزداید و اثبات کند که شیعیان در تمام اصول و فروع تابع پیامبر عظیم الشان اسلام می باشند و روی همین مذاکرات عمال سعودی در این سفر و سفرهای بعدی با ملایمت با شیعیان برخورد می کردند و همچون سابق نبود که شیعیان را به جرم بوسیدن ضریح مطهر پیامیر زیر شتم و شلاق گیرند و کسی را که در توحید خطبه های توحیدی نهج البلاغه و تعالیم امام صادق و باقرعلیهما السلام را دارند تکفیر کند.
یکی از نویسندگان معاصر که یک سال بعد به حج مشرف شده بود در سفر نامه خود راجع به این موضوع می نویسد:
« بطوری که به تواتر شنیده شده تا سال گذشته کسی قدرت نزدیک شدن به شبکه های ضریح را نداشت و اگر کسی نزدیک می شد شرطه ها او را با شلاق و چوب می زدند.
ر این سال که آیت الله گلپایگانی به حج مشرف شدند با مذاکراتی که با امیر مدینه که از برداران ملک است کردند رفع سوء تفاهم در مورد بوسیدن شبکه ها از ایشان نمودند و با احترامی که امیر برای ایشان قائل بود دستور داد از سختگیریهای سابق خودداری شود. »
سفر اول ایشان چند ماه طول کشید. و سفری پرخاطره برایشان بود. در این سفر با بزرگان و زعمای گرانقدر نجف خصوصیت پیدا کرده بودند و به مجلس درس اکابر آن عصر می رفتند.
در این سفر مباحثاتی هم بین ایشان و مرجع تقلید آن زمان آقا سید ابوالحسن اصفهانی شده بود.
مرحوم گلپایگانی فرموده بودند :
« در این سفر میهمان آیت الله العظمی سید جمال گلپایگانی بودیم.
روزی خادم آقا سید ابوالحسن اصفهانی آمد و صحبت ملاقات کرد ما گمان کردیم که می گوید، ما به حضور ایشان برویم و لذا با مرحوم آقا سید جمال رهسپار منزل ایشان شدیم درب منزل ایشان که رسیدیم خادم آمد و گفت: آقا می آیند منزل شما، ما گفتیم، ما حالا آمده ایم. گفت نه، آقا بعد اعتراض می کنند که بنا بود من به دیدن بروم و تو درست اداء رسالت نکردی، لذا از همانجا برگشتیم و آقای سید ابوالحسن هم به دیدن ما آمدند...
در این ملاقات بحثی بین آیت الله سید ابوالحسن و آیت الله گلپایگانی واقع می شود که یک ساعت به طول می انجامد. پس از این مباحثه طولانی آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی به حاج میرزا مهدی بروجردی فرموده بودند:
داماد شما نابغه است.
در همان سفر سید ابوالحسن وسیلة النجاة را به آقا داده و فرموده بودند: اگر شما نظری داشتید بفرمائید استفاده می کنیم. »
ایشان علاقه عجیبی به حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام داشتند و مکرر به زیارت آن امام همام مشرف شده بودند. چنان علاقه ای به حضرت داشتند که هرگاه کسی می خواست به زیارت حضرت مشرف شود. وقتی ایشان متوجه می شد اشک شوق در چشمانش حلقه می زد و کمکی به ایشان می کرد.
عاقبت آن مجاهد نستوه پس از عمری تلاش و کوشش رو به افول گرائید.
روز تولد حضرت زهرا(س) مردم با اشتیاق برای دیدن ایشان مشرف شده بودند که با همان حالت کسالتشان جلوس نموده بودند .
و تا وقت نماز مغرب و عشاء در خدمت مراجعین بودند. بعد از اذان، نماز مغرب و عشاء را خواندند و مشغول مناجات با خداوند شدند.
به فرزندش فرمودند:
« الحمدالله که نماز مغرب و نافله اش را خواندم، الحمدالله نماز عشاء و نافله اش را خواندم و مشغول تعقیب هستم. »
عرض شد: آقا بهتر است که شما روی تخت بنشینید و تعقیبات را انجام دهید، که عده ای منتظر هستند با شما ملاقات کنند.
خواستند ایشان را بر روی تخت بنشانند که لرز شدیدی بر ایشان عارض شد. چنان انسی با قرآن داشت که در این حال هم به جای جزع و ناله قرآن می خواند.
لرز شدیدتر گردید با آمدن دکترهای قم مثمر نشد و دکترهائی از تهران آمدند و قرار شد که به تهران منتقل شود. که به دنبال این قضیه ایشان به تهران منتقل و در بیمارستان شهید رجائی بستری شدند.
در شامگاه روز پنج شنبه 18 آذر 1372 آن صاحب نفس مطمئنه سوار بر کشتی حسینی شد و به اوج ملکوت پر کشید .
روز شنبه صدها هزار تن از مردم ماتم زده و هزاران تن از علما و طلاب و فضلاء حوزه علمیه قم برای آخرین وداع با پیکر آن مرجع بزرگ وداع کردند .
شدت احساسات سوگواران نسبت به پیکر مطهر به حدی بود که بسیاری از مردم امکان همراهی تابوت حامل پیکر ایشان را به دست نیاوردند.
به سبب ازدحام جمعیت تابوت حامل در نزدیکی حرم مطهر از مسیر پیش بینی شده تغییر جهت یافت و از طریق مدرسه دارالشفاء و فیضیه برای اقامه نماز به صحن بزرگ انتقال یافت.
نماز بر پیکر مطهر توسط آیت الله صافی گلپایگانی اقامه شد. پس از اقامه نماز میت ایشان بر روی دستان انبوه جمعیت عزادار برای تدفین در کنار مرقد استاد بزرگوارش آیت الله شیخ عبدالکریم حائری به داخل حرم مطهر انتقال یافت و به مناسبت این ضایعه بزرگ تا مدتها در کشورهای مختلف دنیا مراسم سوگواری و یادبود برگزار بود .
|
ماخذ:کتاب نوری از ملکوت
گاهی که از کل احمد آقا در خصوص شیخ و حالاتش سراغ می گرفتند، ایشان در پاسخ می فرمودند:
« شیخ یعنی سخاوت، انسانیت....، صفت او در خدمت به فقرا، عجیب بود. همین مقدار بگویم که شب ها از فکر فقرا، بیخوابی می کشید.
بارها به دوستانش می گفت: جیب من و شما یکی است و فرقی نمی کند. هرگاه که پول احتیاج داشتید، من در اختیار شما هستم و تعارف نکنید.
بارها و بارها می دیدم که به خاطر مردم گریه می کند و برای رفع حاجاتشان چله می نشیند.
یک صفت عجیبی که در شیخ ظاهر بود و در کمتر کسی دیده می شد، این بود که اگر کسی را در حال معصیت می دید، در گوشه ای می نشست و ساعتها به حال وی گریه می کرد و پیش خدا ریش گرو می گذاشت، تا شاید خداوند از سر تقصیرات آن شخص بگذرد.
زمانی که عملکرد خلق الله را می دید، دلش می سوخت و گریه کنان می گفت: رفقا، این میوه ای توحیدی را ببینید که چگونه در دام این دنیا می پوسند؟! چرا خداوند ولیش را نمی رساند، تا مردم اینگونه غرق در خودشان نشوند؟
نصیحت استاد
ایشان می فرمودند:
« بعد از اولین ملاقات با جناب شیخ، قرار بر آن شد که به جلسه ایشان برویم. وقتی به خدمتشان رسیدیم، ایشان رو به قبله نشسته و مناجات می خواندند.
جناب شیخ عادت داشت که در ضمن دعا خواندن و مناجات، جملاتی بگوید که تنها اهلش آنرا دریافت می کردند.
من هم در همان جلسه، پشت سر ایشان نشستم و با وی هم نوا شدم.
در میان دعا، شخصی وارد مجلس شد که در ظاهر، هیچ شباهتی با دیگر شاگردان شیخ نداشت.
ریشهایش را تراشیده بود و با کلاه و لباس مخصوصی وارد مجلس شد. من هم در همان حال و هوای جوانی با خود گفتم که این شخص، با این سر و وضع، اینجا چه می خواهد؟
درست به محض آنکه این مطلب در ذهنم خطور کرد، شیخ مناجات را رها کرده و با صدای بلندی فرمودند: تو به ریشش چه کار داری؟
اگر ریشش را تراشیده، در ازای آن دو صفت خوب دیگر دارد، که ریش داری مثل تو، از آن بی بهره است.
پس مال اون به تو می چربد ... و دوباره مناجاتش را ادامه داد.
کل احمد آقا خود در خصوص دوران جوانی و ایامی که در خدمت جناب شیخ بودند می فرمودند:
یک بار در همین احوالات بودم، که شیخ با شتاب به سوی من آمد و فریاد زد: داش احمد، به خودت ببال! که خدا، خودش را هم روزی تو کرد. بگو دیگر چه می خواهی؟ و گریه کنان برگشت.»
کل احمد آقا، قبل از ملاقات با آسید یحیی، کفش زنانه می دوخت. سر کارگر کارگاهی بود و آن شغل نیز، بهره مادی خوبی برای او داشت. اما روزی از روزها، آقا سید یحیی، در حالی که کل احمد آقا هنوز شغل خود را به وی نگفته بود، بر روی منبر فریاد زد که: « آهای کسی که کفش زنانه می دوزی، اگر زنها، با این کفشهایی که تو برایشان درست کرده ای، به مجالس گناه رفته و در برابر نامحرم جلب توجه کنند، تو در گناه آنان شریک هستی.»
کل احمد آقا می فرمودند:
« من هم به محض آنکه این دستور را از سید یحیی شنیدم، همانجا آن کار را کنار گذاشته و به سراغ کفاشی مردانه رفتم؛ و دوباره از صفر شروع به کار کردم.»
مرحوم میرزا تقی
یکی از اولیا و اوتاد نابغه زمان که در هیچ دفتری سخن از مقامات و حالات وی به میان نیامده است، جناب آقا میرزا تقی بود، که گاهی در همان محله های تهران او را آمیرزا تقی خان خطاب می کردند.
شخصیت وی بسیار عجیب و منحصر به فرد بود میرزا عجوبه ای بود که هر کسی او را نشناخت و به درجات معنویش واقف نگشت. او از اولیایی بود که در لباس فقر و گدایی، به جهانی طعنه زد؛ کل احمد آقا درباره ایشان می فرمودند:
« در تمام عمر، کسی را در توحید مطابق میرزا سراغ نداشتم. میرزا آنقدر در ریاضت و فشار مادی بسر می برد که مجبور بود، شب ها را تا صبح در کوچه و خیابان سپری کند؛ و تا پایان عمر، از نعمت زن و فرزند محروم بود. فقر آنقدر بر میرزا سیطره دشات که لباسهایش از فرط کهنگی، بدن نما شده بود.»
کل احمد آقا در خصوص نحوه آشنایی و اولین برخوردشان با میرزا نقل می کردند که:
« مدتی پس از آشنایی با جناب شیخ، در امامزاده داوود علیه السلام آمیرزا تقی را ملاقات کردیم. یکی از شاگردان شیخ، میرزا را به من نشان داد و گفت: این هم، لنگه شیخ است.
پس از مدتی، در مسجد آیت الله شاه آبادی، میرزا را دوباره ملاقات کردم. ایشان زمانی که مرا دید، فی البداهه و بی هیچ مقدمه ای پرسید:
فلانی، در چه حالی؟
در جواب ایشان گفتم: اگر با او باشم، خوشم.
میرزا نیز فرمود: ان شاء الله ، می بینم که هستی.»
منش اولیا
یکی از وجوه شیفتگی مرحوم کل احمد آقا نسبت به میرزا، دیدگاه رفیع و سعه صدر آن بزرگوار، در برابر آفرینش و تقدیرات عالم هستی بود.
نگرشی که تنها برگرفته از مقام تسلیم و عبودیت اولیای مخصوص خداوند است.
ایشان در این خصوص می فرمودند:
« میرزا مرد عجیبی بود. هر چیزی را لو نمی داد و بسیار رندانه عمل می کرد. من خیلی به احوالاتش افسوس می خوردم؛ و از اوضاع پریشان و درهم ریخته او بسیار ناراحت بودم.
تا آنکه یک روز بعد از نماز، به همراه ایشان از مسجد بیرون آمدیم. وقتی که کفش هایمان را با هم به زمین انداختیم. ناگاه میرزا در برابر چشمانم غیب شد و همان لحظه، در آن طرف خیابان خود را به من نشان داد.
او با این کار می خواست به من بفهماند، که قدرت های زیادی دارد، اما مصلحت و تقدیر خداوندی بر آن واقع شده است، که شب ها را در کنار خیابان بخوابد؛ و روزها را نیز به دوره گردی سپری کند.
در مجموع خیلی مرد فوق العاده ای بود و نظیر نداشت.»
کل احمد آقا می فرمودند:
« میرزا در فقر عجیبی سیر می کرد. آنقدر بیچاره بود که کسی حتی به چشم گدا نیز در او نظر نمی انداخت. هر از چند گاهی، به صورت اتفاقی کسی به او کمکی می کرد.
یک روز که به حال نزار و بیچارگی او افسوس می خوردم؛ و از شدت فشار مادی او در درون احساس ناراحتی می کردم، پرده ها کنار رفت و در عالم معنا مقام رفیعی را به من نشان دادند که همگان حسرت آن مقام و درجه را می خوردند. در همان حال به من الهام شد، که این مقام را برای کسانی قرار داده شده که به میرزا کمک می کنند و به او خیر می رسانند. »
اوضاع خانوادگی
از سخنان کل احمد دریافته می شد، که خانواده ای نسبتا" تجمل گرا داشته، که تنها آرزویشان در این خلاصه می شد، که یگانه پسرشان، برای خود تاجر بزرگی شود.
اما زمانی که مشاهده کردند که نوباوه دلبندشان روزها را در گوشه ای از مغازه، آرام می نشیند و به دور از هیاهوی اهل دنیا، دیوان حافظی در دست گرفته، لاجرم از او و آینده اش مأیوس شده و با وی قطع رابطه کردند.
ایشان در این باره می فرمودند:
« در آن روزها شوق حضرت سیدالشهدا علیه السلام جانم را می سوزاند؛ و دلم برای حرمش پر می زد.
ولی پولی نداشتم، تا با آن عازم کربلا شوم؛ و خیلی لحظات ناراحت کننده ای بود. در همان ایام حضرت سیدالشهدا علیه السلام به من عنایتی فرمودند که باعث شد فردای آن روز ، مقدمات سفر فراهم گشته و عازم حرم آسمانی حضرت شوم.»
سفر اول ایشان به کربلا و نجف شش ماه و سفر دوم سه ماه و سفر سوم یک ماه به طول انجامید؛ و نیک مشاهده می شد که تا پایان عمر شریفشان، در حسرت سفری دیگر به سر می بردند؛ و انتظار فرج و گشایشی دوباره را در دل می پروراندند.
هجرت به قم
جناب کل احمد با تسلیم به مشیت الهی برای ادامه زندگی بار سفر بسته و عازم قم می شوند و طی سی سالی که در قم ساکن بودند، غیر از اداره مجالس اهل بیت - ع - و تربیت شاگردان اهل دل، به کار دیگری مشغول نبوده و تمامی هم و غم ایشان معطوف به این امور بوده است.
یکی از روحانیون ارادتمند ایشان نقل می کردند که بعد ازظهر اغلب روزها، کل احمد آقا به همراهی گروهی از دوستانشان، به مدرسه فیضیه آمده و در کنار حوض مدرسه می نشستند؛ و جمعی از طلاب علاقمند نیز دور ایشان حلقه زده و سوالات خود را با ایشان در میان می گذاشتند.
یکی از همان روحانیون می گفت: طلبه ها سؤالاتی از ایشان می پرسیدند، که پاسخ دادن به آنها احتیاج یه یک سری مطالعات گسترده، در زمینه های مختلفی چون فلسفه و اصول و عقاید داشت.
اما کل احمد آقا، با چند بیت شعر ساده و چند جمله شیرین کوچه بازاری، آنچنان این معضلات فکری را حل می کردند، که حیرت همگان را بر می انگیخت و هر چند دقیقه یکبار، صدای احسنت احسنت طلبه ها، فضا را مجذوب خود می کرد.
|
کل احمد آقا ، پس از هشتاد سال تنها و مهجور و خسته در این بیغوله بی مروت دنیا، که الحق اسمی به غایت با مسمی بر خود دارد، دار فانی را وداع گفت .
خود در این باره می گفت:
« برات مرگ را برای سالیانی پیش پیچیده بودند. اما شب موعود، ورق برگشت و امر شد که باز هم بمانم . فقط از او می خواهم، تا دیگر این بار به وعده اش وفا کند، که ذائقه ام بی اندازه از این دنیا تلخ شده است.»
و همین گونه نیز واقع شد، یعنی قبل از آنکه پشت پا به این دایره بی اقبال زده و به دیار باقی بشتابد، به همسر مهربان و انیس لحظات دلتنگی و خستگی هایش، این مهم را بشارت داده و فرموده بود که:
« تا دو ماه بعد، عازم سفر آخرت خواهم شد؛ و در این زمان باقی مانده، خداوند درهای بلا و بیماری را بر من می گشاید.»
و همان گونه که نوید این وقایع را داده بود، در دو ماه پایانی عمر بالاخره، در تاریخ 8/11/1379 در بیمارستان خاتم الانبیاء علیها السلام تهران و در حالی که هفت روز آخر عمر را حتی یک قطره آب هم ننوشیده بود، با لبی تشنه، همانند ارباب تشنه لبش حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام، به دیار لقا و بقا شتافت و اکنون تربت پاک بی ریای او، در قبرستان شاهزاده احمد بن قاسم در قم محل تجلی و نور افشانی است.
پس از وفات
در تاریخ 13/5/1381 درست یک سال و نیم پس از درگذشت کل احمد آقا، یکی از اعیان قم به نام ارباب تقی فرهادی مفتخر، به رحمت خدا رفت.
بنا بر آن شد که ایشان را در یکی از قبرهای بستگانشان، دقیقا" در پایین پای کل احمد آقا، به خاک بسپارند.
به شهادت گروهی از نزدیکان آن مرحوم، زمانی که قبر آقای فرهادی را برای مراسم تدفین آماده می کردند، ناگهان دیواره مقبره کل احمد آقا فرو ریخت؛ و مقداری از پیکر پاک ایشان نمایان شد؛ و به یکباره همگان با جنازه ای سالم و با طراوات روبرو شدند. شاهدان آن منظره، با شگفتی تمام می گفتند که کفن و جنازه کل احمد آقا، آنقدر تازه و سالم نشان می داد که گویی همن روز دفن شده است؛ و به هیچ عنوان، نشانی از کهنگی و فرسودگی در خود نداشت.
یکی از حاضرین می گفت که من حتی انگشت های پای ایشان را هم که به هم بسته شده بود، به وضوح مشاهده کردم؛ و عظمت و بزرگی این مرد، مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد.
برادر مرحوم فرهادی نیز می گفت: لحظاتی قبل از دفن برادرم، زمانی که ما برای اتمام کارها، به داخل قبر رفتیم، باز مقداری از دیواره مقبره سوراخ شد و کفن کل احمد آقا را در کمال طراوات و تازگی مشاهده کردیم.
مرحوم شالچی تبریزی می فرمود :
ایشان اینجا در قم بودند و فوت شدند. قبرشان هم در شیخان است. من حالا هم از قبرش استفاده می کنم. بروید سر قبرش، فاتحه بخوانید، حوائجتان را هم بخواهید. گمان می کنم که نتیجه بگیرید.
من حالا هم گاهی شده است که عرضی داشته باشم می روم سر قبر ایشان و نتیجه می گیرم. خواب هم می بینم و استفاده می کنم.
انتقال معارف با نگاه عارفانه
از قول مرحوم شالچی نقل شده :
یک وقت بنده رفته بودم خدمت آقا، ایشان آمد رو به روی من نشست به طوری که زانوهای من به زانوهای ایشان چسبید و نگاه های ممتدی به من کرد.
من فهمیدم مطلب چیست، من هم شروع کردم به ایشان نگاه کردن چون بعضی از بزرگان با نگاه کردن معارفی را منتقل و القاء می کنند؛ بعد [ میرزا جواد آقا] فرمودند: پاشو برو!
چرا تکلیف را انجام ندادی؟!
مرحوم شالچی فرمودند:
« روزی در درس حاج میرزا جواد آقا شرکت کردم. پس از درس، آقا دستوری را به من فرمودند تا انجام دهم. من با این که تصمیم به انجام آن در نیمه های شب داشتم به علت کار زیاد موفق به بیتوته و انجام دستور استاد در سحرگاه نشدم. فردا چون به درس استاد رفتم هنگام بازگشت چون برخاستم بیایم استاد فرمود: شما تشریف داشته باشید!
آنگاه که شاگردان رفتند، فرمود: چرا تکالیف تعیین شده را دیشب انجام ندادی؟! من به یکباره در حیرت شدم که من با کسی این حال نگفتم و کسی جز خدا از این واقعه خبردار نبود.
پس، از ایشان عذر تقصیر خواستم. این بی توفیقی در شب بعد نیز رخ داد و باز استاد به من خاطر نشان کرد که دستورش را انجام نداده ام. پس از آن با تلاش و همت دو چندان موفق به انجام دستور استاد شدم و از آن بهره مند گشتم.»
دید ملکوتی
استاد شالچی تبریزی می فرمود :
« یکی از روزها صبح پس از نماز برای شرکت در جلسه اخلاق میرزا جواد آقا به فیضیه رفتم.
استاد به من فرمودند: میرزا عبدالله چه می بینی؟!
این صحبت استاد گویا خود تصرفی بود که آن بزرگ در جان من کرد و حجاب ملکوت از برابر چهره ام برداشته شد.
دیدم اشخاصی را که در فیضیه هستند و در ظاهر می بینم، اما باطن آنان را نیز مشاهده می کنم به صورت های گوناگون اند!
بار دیگر فرمودند: فلانی چه می بینی؟ و من چون توجه کردم دریافتم ارواح مؤمنین روی صحن مدرسه فیضیه دور هم نشسته اند و با هم مذاکره می کنند!
پس از آن استاد به من فرمودند: میرزا عبدالله فکر نکنی اینها مقاماتی است و به جایی رسیده ای؟! اینها در برابر آنچه در سیر و سلوک و تقرب الی الله به سالک می دهند هیچ است.»
تسلیم به قضای الهی
حاج آقا شالچی فرمودند:
« روزی همراه استادم مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی قدم می زدیم که ایشان در جایی نشستند و مشغول خواندن چیزی شدند.
ما احساس کردیم ایشان مشغول فاتحه خوانی هستند و در عین حال قبری را هم آنجا نیافتیم! از ایشان سؤال کردیم: آیا قبر بزرگی در اینجاست که مشخص نیست و ما نمی دانیم؟
ایشان با لبخندی گذشتند. ما فهمیدیم که ایشان مایل به جواب گفتن نیستند. پس از این ماجرا، هفته بعد فرزند ایشان فوت کرد و در همانجا دفن گردید و معلوم شد که مرحوم ملکی خبر این حادثه را از قبل می دانستند!»
آیت الله سید احمد فهری زنجانی نقل می کنند :
دوستی داشتم به نام مرحوم سرهنگ محمود مجتهدی که درک محضر ایشان را کرده بود و نیز از انفاس او بهره ای داشت، او می گفت:
روزی پس از پایان درس، عازم حجره یکی از طلبه ها که در مدرسه دارالشفاء بود، گردید و من نیز در خدمتش بودم ، به حجره آن طلبه وارد شد و مراسم احترام معمول گردید و پس از اندکی جلوس ، برخاسته و حجره را ترک گفتند و چون منظور از این دیدار را پرسیدم ، فرمود:
شب گذشته به هنگام سحر، فیوضاتی بر من افاضه شد که فهمیدم از ناحیه خودم نیست و چون توجه کردم دیدم که این آقای طلبه به تهجد برخاسته و در نماز شب اش به من دعا می کند و این فیوضات اثر دعای اوست، این بود که به عنوان سپاسگزاری از عنایتش، به دیدار او رفتم!
از قول آیت الله میرزا علی اکبر مرندی نقل کرده اند که :
اولین بار که میرزا جواد اقا ملکی تبریزی خدمت ملاحسنقلی همدانی می رسد، آن مربی بزرگ عرفان نگاهی بر او می اندازد و می فرماید:
برو برایم قلیان را چاق کن بیاور!
میرزا جواد آقا با آن مرتبه علمی و مراتبی که برای خودش قائل بود وقتی در میان جمع زیادی از علما و فضلای نجف این دستور ملاحسینقلی را دریافت می کند می رود و اولین قدم را در اولین دیدار بر روی نفس اماره می گذارد و تکبر و خودخواهی را درهم می شکند و مثل یک آبدارچی قلیان را آماده می سازد و خدمت استاد می آورد.
درگذشت فرزند و اکرام مهمان
آیت الله فهری نقل می کنند :
« میرزا جواد آقا ملکی تبریزی پسری داشته که شمع فروزان شبستان خانواده بوده است .
در روز عید غدیر که ایشان در منزل جلوس کرده و قشرهای مختلف به زیارتشان می آمده اند، خادمه منزل به کنار حوض خانه می آید و ناگاه چشمش بر پیکر بی جان پسر که بر روی آب بوده می افتد. بی اختیار فریاد می زند، اهل خانه که از اندرون به صدای خادمه بیرون می آیند و با منظره دلخراشی این چنین مواجه می شوند، بی اختیار همه فریاد می کشند.
مرحوم ملکی متوجه می شود که صدای شیون، خانه را پر کرد، از اطاق خود بیرون می آید. می بیند که جنازه پسرش در کنار حوض گذاشته شده است. رو به زنها کرده و خطاب می کند: ساکت!
همگی سکوت می کنند و همین سکوت ادامه می یابد تا آنکه مرحوم ملکی از همه میهمانان پذیرایی می کند و طبق معمول سنواتی ، عده ای از آنان ناهار را در منزل ایشان صرف می کنند و پس از پایان غذا که عازم رفتن می شوند، مرحوم ملکی به چند نفر از خواص مهمانان می فرماید که شما اندکی تأمل کنید که با شما مرا کاری است و چون بقیه مهمانان بیرون می روند، واقعه را برای آنان بازگو می کند و از آنان برای مراسم تجهیز فرزند از دست رفته کمک می گیرد.
این داستان گذشته از آنکه حاکی از اعلا درجه مقام رضا و تسلیم آن بزرگوار است، نشانگر قدرت روحی و نیروی تصرف در نفوس دیگران نیز هست .
از قول آیت الله فهری نقل شده :
همچنین شنیدم از زاهد عابد مرحوم حسین فاطمی قمی که از دوستان مرحوم ملکی بود که فرمود: از مسجد جمکران بازگشتم. در منزل به من گفتند که آقای حاج میرزا جواد جویای حال تو شده است.
[ آقای فاطمی] فرمود: من با سابقه کسالتی که از ایشان داشتم با عجله به خدمتش رفتم ( و به گمانم فرمود عصر جمعه بود) دیدم ایشان استحمام کرده خضاب بسته و پاک و پاکیزه در بستر بیماری افتاده و آماده ادای نماز ظهر و عصر است.
در میان بستر شروع به گفتن اذان و اقامه کرد و دعای تکبیرات افتتاحیه را خواند و همین که به تکبیرة الاحرام رسید و گفت: الله اکبر! روح مقدسش از بدن اقدسش به عالم قدس پرواز کرد.
این واقعه به سال 1343 هجری قمری بود. پیکر پاکش پس از تجهیز در شیخان قم به خاک سپرده شد .
والسلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیاً.
ادامه دارد .
آیت الله فهری در مورد زندگی آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی نقل می کنند :
یکی از مردان پیشتاز این راه مرحوم عارف بالله آیة الله حاج میرزا جواد ملکی ـ قدس الله نفسه الزکیه ـ است که در این میدان گوی سبقت از همگان ربود.
این مرد بزرگ با اینکه در مقام عرفان مقامی بس والا دارد و از اعظم فقهای « صائنا" لنفسه، حافظا" لذینه، مخالفا" لهواه و مطیعا" لامر مولاه» به شمار می آید .
اوایل عمر شریفش و دوران شباب را در نجف اشرف در مجلس درس اساتید بزرگ حاضر شده و استادش در « فقه» ، مرحوم آیة الله رضا همدانی و در « اصول » ، علامه ملا محمد کاظم خراسانی و در « عرفان و اخلاق و سلوک» ، آیة الله آخوند ملا حسینقلی همدانی ـ رضوان الله علیهم اجمعین ـ بوده است.
سال تولد ایشان در دست نیست ولی از کتابی در « فقه » که یکی از فضلای معاصر به آن دست یافته و از مؤلفات ایشان و در پایان آن نوشته شده معلوم می شود که به سال 1312 هـ . ق مؤلف در عنفوان جوانی بوده است.
به هر حال ؛ ایشان در حدود سال 1321 هجری قمری به ایران آمده و در زادگاه و موطن اصلی اش تبریز به ترویج و تهذیب پرداخت و در اوایل مشروطه به سال 1329 هجری قمری به خاطر نامساعد بودن اوضاع تبریز به قم هجرت فرمود و در قم به ارشاد سالکان و تربیت مستعدان مشغول بود تا آنکه مرحوم آیة الله العظمی شیخ عبدالکریم حایری یزدی در سال 1340 هـ . ق از اراک به قم تشریف آورده و به اصرار مرحوم مجاهد شیخ محمد تقی بافقی که از دوستان مرحوم ملکی بوده و پس از استخاره و آمدن آیة شریفه ( وأتونی بأهلکم أجمعین) [ سورة یوسف (12)، آیه 93؛ یعنی همه نزدیکان خود را نزد من بیاورید]، تصمیم به ماندن در قم و تأسیس حوزه علمی فعلی را می گیرد و دوستان و شاگردان آیة الله حایری نیز که در اراک بودند به قم مهاجرت می کنند.
مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی نیز که جزء مهاجرین بودند در قم به جمع مرحوم ملکی و بافقی می پیوندد و کانونی از اخلاق و تهذیب نفس تشکیل می دهند که ثمرات ارزنده ای داشته و افراد شایسته ای تربیت یافته اند.
مرحوم ملکی، درس فقهی داشته اند که عنوانش « مفاتیح الشرایع فی الفقه» مرحوم فیض کاشانی بوده و نیز دو مجلس اخلاق داشته: یکی در منزل برای خواص بوده و دیگری در مدرسه فیضیه برای عموم که جمعی از بازاریان قم نیز در آن درس شرکت داشته اند.
نماز جماعت را در بالای سر حضرت معصومه علیها السلام اقامه می کرده و امام خمینی - ره - در نماز جماعت ایشان و در درس اخلاق که در منزل برای خواص می گفته، حاضر می شدند.
مرحوم حجة الاسلام شیخ مهدی حکمی قمی می فرمودند:
از ثمره مشروطه که خدا به ما عطا فرمود این بود که وسیله شد حاج میرزا جواد آقا در قم ساکن شود.
آیت الله سید حسین فاطمی قمی نقل می کنند :
معصوم علیه السلام فرمود: موعظه چون از قلب بیرون آید داخل قلب می شود و اگر مجرد زبان شد از گوش تجاوز نمی کند.
مواعظ ایشان ـ طاب ثراه ـ چنان بود که گویی آتش در دل جُلساء مشتعل می نمود، چنان بود که گویا انسان را از این نشئه خارج و به عالم دیگری داخل می کند، ولی چون از مجلس ایشان خارج می شدیم با هر یک از مجلسیان آن مرحوم تماس می گرفتم باز همان حال غفلت در او بازگشت کرده بود؛ از بعد ایشان پیوسته آرزوی یک چنین مجلسی را دارم و به دست نمی آورم.
از فرمایشات مرحوم ملکی ـ رحمة الله علیه ـ این بود که فرمودند:
در مجلس استادم جناب آخوند ملاحسینقلی همدانی مذاکره حب جاه شد.
من عرض کردم: بحمدالله من حب جاه ندارم!؟
[ آخوند همدانی] رو کرد به مرحوم حاج شیخ کاظم و فرمود:
ببین میرزا جواد چه می گوید؟!
این مطلب گذشت تا موقعی که عده ای از ملکی های تبریز آمدند به زیارت کربلا، بر من ظاهر شد که معاشرتم با آنها همه ناشی از حب جاه است!
آیت الله سید حسین فاطمی قمی ( از شاگردان برجسته میرزا جواد آقا ) می فرمودند :
این گونه بود فرمایشات ایشان که مؤثر واقع می شد.
حقیر در شبی از شبهای ماه رمضان برای کاری بیرون شهر رفته بودم ، دیدم عده ای از جوان ها و چند نفر هم از اهل علم برای تفریح و گردش بیرون رفته بودند، این منظره بر من ناگوار آمد.
روز بعد پس از نماز ظهر و عصر و خاتمه فرمایشات ایشان به عادت همه روز در ایوان مدرسه فیضیه ، حقیر ذکر مصیبت می کردم ، آن روز قبل از ذکر مصیبت قضیه شب گذشته را عنوان کردم به این نحو که چرا باید ماهی که فرمودند « دعیتم الی ضیافه الله» که روزش بهترین روزها و شبش بهترین شب ها؛ نفس ها در آن ، ثواب تسبیح دارد؛ خواب در آن، عبادت است؛ چرا باید اهل علم به تفریح بروند؟ و به سایرین از جلالت این ماه تذکر ندهند؟
آن روز گذشت. صبح روز دیگر در مسجد بالا سر پس از نماز خواستم سؤالی از ایشان بکنم تا چشم شریفش به من افتاد، مرا در معرض عتاب درآورده فرمود: دیدی روز قبل چه کردی در حضور اشخاص مختلفه از عوام و غیره؟! چرا باید به این نحو اسم اهل علم و علما را ببری؟
مگر تفریح غیر مشروع است و یا باید علما منبر بروند و به اهل علم مطالبی را بگویند؟ ممکن است به نحو دیگری به آنها بگویند.
سرم به زیر افتاد عرض کردم: خطا رفتم اکنون بفرمایید چه بایدم کرد؟
فرمود: برو منبر و بگو من خطا کردم!
ولی برای من مشکل بود اظهار کنم خطای خود را و لیکن در ذهنم بود ، تا یک روز آقا شیخ ابراهیم تُرک زیر بغل مرا گرفت
و گفت: تو باید امروز منبر بروی به جای من و به سختی مرا بلند کرد، رفتم منبر، فرمایش آن مرحوم به یادم آمد گفتم: در آن روز که گفتم چرا باید اهل علم در ماه رمضان به تفریح بروند من خطا کردم! چیزی از اهل علم ندیدم؛ ذکر مصیبت کرده فرود آمدم.
اثر سخنان میرزا جواد آقا
خطیب محترم استاد فاطمی نیا تبریزی در کنگره بانو اصفهانی، فرمودند:
« در مورد جمال السالکین، آیة الله آقا میرزا جواد آقای تبریزی می نویسند که وقتی در مجلسی می نشست می فرمود:
ای مردم! یکی از نام های خدا « غفار» است! همین را که می گفت، چند نفر غش می کردند و آنان را از مجلس بیرون می بردند!
آیة الله شیخ علی پناه اشتهاردی هم فرمودند: میرزا جواد آقا تبریزی در مدرسه فیضیه درس اخلاق داشت و آن چنان تأثیر آتشین بر دل ها می گذاشت که در درسش از اثر صحبت ایشان، غش می کردند و بی هوش می شدند.
روزی به میرزا جواد آقا عرض کردند که تأثیر صحبت شما چنان است که یکی از تجار در این جلسه حضور داشته بی هوش بر زمین افتاده است!
فرموده بودند: این که چیزی نیست مولایشان امیرالمؤمنین همیشه از خوف خدا چنین حالتی بهش دست می داد!
تأثیر شگفت انگیز درس آخوند همدانی
علامه حسن زاد ه آملی از قول علامه طباطبائی این مطلب را نقل کرده اند که:
مرحوم آیت الله سید علی قاضی فرمود:
من که به نجف تشرف حاصل کردم روزی در معبری آخوندی را دیدم شبیه آدمی که اختلال حواس دارد و مشاعر او درست کار نمی کند، راه می رود.
از یکی پرسیدم که این آقا اختلال فکر و حواس دارد؟
گفت: نه، الأن از جلسه درس اخلاق آخوند ملاحسینقلی همدانی به در آمده و هر وقت آخوند صحبت می فرماید در حُضار اثری می گذارد که بدین صورت از کثرت تأثیر کلام و تصرف روحی آن جناب، از محضر او بیرون
می آیند.
مقام میرزا جواد آقا
حجت الاسلام فاطمی نیا می فرمودند :
... اینها حیف است، اینها سینه به سینه است، اگر ناقلش مثل من بیافتد و بمیرد دیگر کسی پیدا نمی شود بگوید، هی منتظر شوی که رادیو خواهد گفت، یا تلویزیون. دیگر تمام شد!
... آقا شیخ محمد حسین بهاری خودش به من فرمود که آقا میرزا جواد آقا تبریزی ـ رضوان الله علیه ـ روی منبر نشسته بود و من پای درس ایشان بودم.
شیخ محمد حسین تا سه چهار سال پیش زنده بود خیلی مرد بزرگی
بود منتهی دیگر چون آسم شدیدی داشت آن هم در یک گوشه شهرستان! ایشان مجهول القدر مانده بود...
ایشان می فرمود جوان بودم میرزا جواد آقا روی منبر درس می گفت، می گوید یک دفعه دیدم این دو چشم های نورانی را متوجه ما کرد گفت: اهل کجایی؟ ـ من خلاصه عرض می کنم ـ گفتم: اهل بهار!
تا گفتم اهل بهار، به پُری صورتش اشک ریخت!
سپس گفت: شیخ محمد بهاری، قبرش زیارتگاه شده یا نه؟ قبر شیخ محمد مزار شده یا نه؟
بعد گفت: ان شاء الله من در پنجشنبه هفته آینده مهمان ایشان هستم! ـ یا گفت: به او ملحِق می شوم ـ این حرفی که می زد مثل اینکه پنجشنبه بوده می فرمود: پنجشنبه آینده!
یک شاگردی داشت آن شاگرد بی قرار شد، گریه کرد، آمد خودش دست به
ضریح حضرت معصومه علیها السلام شد.
گفتیم: چه خبر است؟ والله! من این آقا را می شناسم اینکه گفت: من پنجشنبه آینده مهمان شیخ محمد بهاری هستم، دیگر تمام شد!
گفتیم: حالا امام نیست، پیامبر نیست که حرفش را این قدر زود باور می کنید. حالا که آقا میرزا جواد آقا سر حال است.
به هر حال، گفت: پنجشنبه آینده جنازه آقا میرزا جواد آقا تبریزی تشییع شد.
مهم این است که ایشان می گفت:
طلبه های دارالشفاء، فیضیه و جاهای دیگر، ـ ببینید اینها مهم است، قریب به دویست و پنجاه طلبه، قریب به دویست و پنجاه طلبه!! - از حوزه علمیه خواب دیده بودند صبح که پا شده بودند برای نماز، به همدیگر می گفتند: خواب دیدیدم! یک الف این خواب ها با هم فرقی نداشت. خیلی حرف است! 250 نفر خواب ببینند یک الف هم با هم فرق نداشته باشد!!
خلاصه؛ که در شب پنجشنبه خواب دیده بودند که جنازه آقا میرزا جواد آقا تبریزی روی تابوت حرکت می کند، حضرت سید انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم جلوی جنازه حرکت می کند!
برکت قم و قبرستان شیخان
علامه طهرانی می فرماید:
« جناب آقای سید هاشم حداد [ عارف نامی و شاگرد برجسته سید علی آقا قاضی] از قبرستان معروف به « شیخان» بسیار مبتهج بودند و می فرمودند: بسیار پر نور و پر برکت است و خدا می داند چه نفوس زکیه و طیبه ای در اینجا مدفونند.
پس از قبر مطهر بی بی که فضای قم و اطراف قم را باز و گسترده و سبک و نورانی نموده است و به واسطه برکات آن حضرت است که گویا خستگی از زمین قم و از خاک قم برداشته شده است، هیچ مکانی در قم به اندازه این قبرستان نورانی و با رحمت نیست! و سزوار است طلاب و سائرین بیشتر از این، به این مکان توجه داشته باشند و از فضایل و فواضل معنوی و ملکوتی آن بهره مند شوند و نگذراند این آثار محو شود و دستخوش نسیان قرار گیرد. ا
قبر بسیاری از أعلام شیعه مانند زکریا بن ادریس و زکریا بن آدم و محمد بن قولویه در اینجاست؛ و اخیرا" قبر مرحوم هیدجی سالک دل سوخته و وارسته، و قبر مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، و قبر مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی و امثالهم در اینجاست که هر یک استوانه ای از عظمت و جلال می باشند.
تمجید امام از مقام میرزا جواد آقا
علامه طهرانی می فرمود :
مرحوم صدیق ارجمند آیة الله شیخ مرتضی مطهری ـ رحمة الله علیه ـ به حقیر گفت: من خودم از رهبر انقلاب، آیه الله خمینی ـ اعلی الله تعالی مقامه ـ شنیدم که می فرمود:
در قبرستان قم یک مرد خوابیده است و او حاج میرزا جواد آقای تبریزی است!
شاهکار ملاحسینقلی همدانی در تربیت شاگردان
علامه طهرانی می فرماید:
« ... گویند علت انحراف حسین بن منصور حلاج در اذاعه و اشاعه مطالب ممنوعه و اسرار الهیه، فقدان تعلم و شاگردی او در دست استاد ماهر و کامل و راهبر راهرو و به مقصد رسیده بوده است.
او از نزد خود به راه و سلوک افتاد، و بدین مخاطر مواجه شد و لذا بزرگان از ارباب سلوک و عرفان ، او را قبول ننموده و رد کرده اند و در مکتب معرفت دارای وزنی به شمار نیاورده اند.
و مانند شیخ احمد احسائی که از نزد خود خواست به مقام حکمت و عرفان برسد و صِرف مطالعه کتب فلسفیه خود را صاحب نظر دانست و
اشتباهات فراوانی مانند التزام به تعطیل و انعزال ذات مقدس الهی از اسماء و صفات و ... به بار آورد که موقعیت او را در نزد ارباب و نقادان بصیر و خبیر شکست و تألیفات او را در بوته نسیان و عدم اعتناء قرار داد.
در مکتب تربیتی آیة الحق مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی ( استاد میرزا جواد آقا ملکی ) هیچ یک از این خطرات در هیچ یک از شاگردان او دیده نشده است.
با اینکه هر یک از آنها در آسمان فضیلت و کمال چنان درخشیدند که تا زمان هایی را بعد از خود روشن نموده و در شعاع وسیعی اطراف محور و مرکز وجود مثالی و نفسی خود را نور و گرمی بخشیده و می بخشند. معارف الهیه و سلوک علمی آیاتی از شاگردان او را مانند سید احمد کربلایی طهرانی و حاج شیخ محمد بهاری و حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و سید محمد سعید حبوبی ، کجا تاریخ می تواند به دست محو و نابودی سپرده و در محل انزوا بایگانی کند ....؟! »
سلیقه معنوی میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
مرحوم میرزا عبدالله شالچی تبریزی می فرماید:
... مرحوم استادم حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی که هم مجتهد در فقه بود و رساله عملیه داشت و هم در معارف اسلامی صاحب نظر، دستوراتی می دادند که انسان در خوردن، خوابیدن، نشستن، صحبت و عمل کردن چگونه رفتار کند. یکی از دستورات ایشان این بود که :
انسان نباید معصیت کند.
خوش سلیقگی را ببینید آقا! این عالمی است که خوش سلیقه است و پیروانش را به راه راست هدایت می کند. اولین دستوری که می دهد این است که انسان نباید معصیت کند. می فرمود:
انسان در خوردن نباید به قدری نخورد که ضعف پیدا کند و نه به قدری بخورد که کسل شود و از اطاعت باز بماند. ایشان به شب خیزی خیلی اهمیت می داد.
ادامه دارد.
شهید مطهری در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و حضرت امام خمینی (ره) ( به مدت دوازده سال در فلسفه ملاصدرا ، عرفان ، اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائی (در فلسفه ، الهیات ، شفای بوعلی و دروس دیگر ) بهره گرفت.
در سال 1331 در حالی که از مدرسین برجسته و از امیدهای آینده حوزه به شمار می رفت ، به تهران مهاجرت کرد و به تدریس در مدرسه مروی ، تألیف و سخنرانیهای تحقیقی پرداخت. در سال 1334 اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل شد. در همان سال ، تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران نیز را آغاز کرد.
از سال 1341 ( آغاز نهضت امام خمینی "ره" ) استاد مطهری به طور فعال در کنار امام بود ، به طوری که می توان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را ، مرهون تلاشهای او و یارانش دانست . استاد در ساعت یک بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزدهم خرداد 1342 بدنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه ، بوسیله پلیس دستگیر و به زندان موقت شهربانی منتقل شد و به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی گردید.
پس از 43 روز بدنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم ، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد شد.
پس از تبعید امام خمینی به خارج از کشور ، مسئولیت استاد مطهری و یارانش سنگینتر شد. در این زمان وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاهها ، انجمن اسلامی پزشکان ، مسجد هدایت ، مسجد جامع نارمک و ... ادامه داد. به طور کلی استاد شهید ( که به یک نهضت اسلامی معتقد بود نه به هر نهضتی ) برای اسلامی کردن محتوای نهضت ، تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری نمود و با کجرویها و انحرافات ، سرسختانه مبارزه کرد.
در سال 1346 به کمک چند تن از دوستان اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود. ولی پس از مدتی به علت تکروی و کارهای خود سرانه و بدون مشورت یکی از اعضای هیئت مدیره و ممانعت او از اجرای طرحهای استاد و از جمله ایجاد یک شورای روحانی که کارهای علمی و تبلیغی حسینیه زیر نظر آن شورا باشد ، سرانجام در سال 1349 عیلرغم زحمات زیادی که برای آن مؤسسه کشیده بود و علیرغم امید زیادی که به آینده آن بسته بود ، در حالی که در آن چند سال خون دل زیادی خورده بود از عضویت هیئت مدیره آن مؤسسه استعفا داد و آن را ترک گفت.
به گزارش "مهر" ، در سال 1348 به خاطر صدور اعلامیه ای با امضای وی و علامه طباطبایی و آیت الله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد ، دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان انفرادی به سر برد. از سال 1349 تا 1351 برنامه های تبلیغی مسجد الجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلی بود ، تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مهطری مدتی تحت باز داشت قرار گرفت. پس از آن ، استاد شهید سخنرانی های خود را در مسجد جاوید ، مجد ارک و ... ایراد می کرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل شد تا اینکه در حدود سال 1353 ، ممنوع المنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
از مهمترین خدمات استاد مطهری در طول حیات پر برکتش ، ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق تدریس ، سخنرانی و تألیف کتاب است. این امر به ویژه در سالهای 1351 تا 1357 بدلیل افزایش تبلیغات گروههای چپ و پدید آمدن گروههای مسلمان چپ زده و ظهور پدیده "التقاط" به اوج خود می رسد. گذشته از حضرت امام ، استاد مطهری اولین شخصیتی است که به خطر سران سازمان موسوم به " مجاهدین خلق ایران " پی می برد و دیگران را از همکاری با این سازمان منع کرد .
گزارش "مهر" می افزاید : در سال 1355 به دنبال یک درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات زودتر از موعد مقرر بازنشسته شد. همچنین در این سالها استاد شهید با همکاری تنی چند از شخصیتهای روحانی ، " جامعه روحانیت مبارز تهران " را بنیان می گذارد به این امید که روحانیت شهرستانها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کنند.
گرچه ارتباط استاد مطهری با امام خمینی پس از تبعید ایشان از ایران به وسیله نامه و ...استمرار داشته است ، ولی در سال 1355 موفق شد مسافرتی به نجف اشرف نموده و ضمن دیدار با امام خمینی ( ره ) درباره مسائل مهم نهضت و حوزه های علمیه با ایشان مشورت کند. پس از شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی ، استاد مطهری به طور تمام وقت در خدمت نهضت قرار گرفت و در تمام مراحل آن نقشی اساسی ایفا کرد.
در دوران اقامت حضرت امام در پاریس ، سفری به آن دیار داشت که طی آن در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو کرد ، در همین سفر امام خمینی وی را مسئول تشکیل شورای انقلاب اسلامی کرد. هنگام بازگشت امام خمینی ( ره ) به ایران ، مسئولیت کمیته استقبال از امام را به عهده گرفت و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همواره در کنار رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود ، تا اینکه در ساعت بیست و دو و بیست دقیقه روز سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 در تاریکی شب ، در حالی که از یکی از جلسات فکری سیاسی خارج شده بود ، با گلوله گروه فرقان که به مغزش اصابت نمود به شهادت می رسد .
آثار و تألیفات بسیاری از استاد شهید مرتضی مطهری به جای مانده که نقدى بر مارکسیسم ، نظرى به نظام اقتصادى اسلام ،
مسئله ربا به ضمیمه بیمه ، مسئله حجاب ، گفتارهاى معنوى ، علل گرایش به مادیگرى ، شش مقاله ( الغدیر و وحدت اسلامى ) ، ده گفتار، خدمات متقابل اسلام و ایران ، حماسه حسینى ، حق و باطل ، جهاد ، جامعه و تاریخ ، جاذبه و دافعه على (ع) ، تکامل اجتماعى انسان، بیست گفتار، انسان و سرنوشت و انسان و ایمان از جمله آثار ارزشمند وی هستند .
بر گرفته از خبر گزاری مهر